دربارهی شکوه ناتمامی
احسان لطفی
شروع دوباره همیشه آن افسانهی پرزرقوبرق و امیدبخشی نیست که وعده میدهند. گاهی از نو ساختن و آغاز کردن بیش از آنکه نشانی از شجاعت باشد، رنگی از گریزی بزدلانه در خود پنهان دارد؛ گریز به سوی رؤیاهای ناتمام، برای فرار از مواجههی صادقانه با واقعیتی دشوار و زخمهایی که هنوز التیام نیافتهاند. آغازهای تازه گاهی توهمی دلنشیناند که در پوششی از رهایی و تغییر ظاهر میشوند، بیآنکه همیشه حقیقتی محض باشند. احسان لطفی در جستار پیشِ رو از دوگانهی اغواگر و پررنج «ماندن یا ساختن» نوشته؛ از وسوسهی شروعی تازه و سنگینی بار گذشته. از بزنگاهی ناپیدا که در آن میل به آغاز با سنگینی خاطرات و زخمهای گذشته سرشاخ میشود. از میل به تغییر که گاهی از دل ناامیدی میجوشد و از اینکه چهطور گاهی رؤیای آغازهای دوباره میتواند به اندازهی ترس از توقف انسان را به بند بکشد. این جستار دعوتی است به تأمل دربارهی اینکه آیا واقعاً شروع تازه ممکن است یا تنها شکلی از ادامه دادن است؟
برای مطالعهی کامل روایت نسخهی چاپی شمارهی اول را تهیه کنید.