ملاقات دوباره با خود در زبان
گاهی باید لحظهای مکث کرد و به صدای قلب گوش سپرد؛ همان صدای آرام و کهنهای که همیشه میدانسته مسیر واقعی از کجا میگذرد. گاهی باید از دویدن بیوقفهای که به ما تحمیل شده بازایستاد؛ از جهانی که دیگر شبیه ما نیست. شروعِ واقعی درست همان جاست: لحظهای که جرئت میکنیم دل به خطر بسپاریم، حتی اگر میدانیم که به خط پایان نزدیکایم. نغمه ثمینی، نویسنده و نمایشنامهنویس، در زندگینگارهای که میخوانید از همین لحظه نوشته؛ ایستادن بر مرز رها کردن چیزی که زمانی تکهای از هویت او بوده. از تماشای واژههایی که دیگر معنا ندارند و زبانی که فرومیریزد. اما روایت او قصهی بازسازی است؛ قصهی نجات. نجاتی که از دل معجزهی معلمی، عشق و جسارت سر برمیآورد. او از تجربهی معلم بودن در سرزمینی غریب مینویسد؛ جایی که نه زبان آشناست و نه چهرهها، اما رابطهای عمیق میان او و دانشجویانش شکل میگیرد؛ رابطهای بر پایهی یاد دادن و یاد گرفتن، با زبانی فراتر از واژهها. و درست همان جا، در دل ناتمامیها، روزنهای برای ادامهی راه گشوده میشود.
برای مطالعهی کامل روایت نسخهی چاپی شمارهی اول را تهیه کنید.