شمارهی اول | روایت زندگی
دربارهی شکلهای مختلفی که زمین میخوریم
دوین کلی
ترجمهی کیوان سررشته
یادگیری تجربهی لذتبخش و توأمان دردناکی است. فرایند پرچالشی که گاهی، شبیه به معجزه، ناشدنی را شدنی میکند. گاهی کلید ورود ما به دنیای زیرین است. جایی که در آن قادر به انجام هر کاری هستیم؛ یک آرمانشهر ابرانسانی. یادگیری خاصیت نو شدن دارد. شبیه به تولد دوباره است. دوباره زیستن حتی. هیجان و اشتیاق و شوری دارد که موتور محرکهی شدن است. رو به جلوست. امتداد زندگی است. اما زمان یادگیری بعضی چیزها که سر بیاید به تجربهای ناکام تبدیل میشود، چون شکست آن روی سکهی یادگیری است. و گاهی آدمبزرگها نمیتوانند از شکستهای پیدرپی جان سالم به در ببرند. وقتی کودکایم، شکست توقف کوتاهی است در مسیر یادگیری. بلند میشویم و دوباره امتحان میکنیم. در آن سنوسال دنیا پر از امکان است. در بزرگسالی اما بیپروایی کودکانه جایش را به شرم و ترس و تردید میدهد. دوین کلی در زندگینگارهی پیشِ رو از همین تجربهی یاد گرفتن در بزرگسالی نوشته. او در دههی چهارم زندگیاش تصمیم میگیرد دوچرخهسواری یاد بگیرد. در یکی از شلوغترین پارکهای نیویورک، با حضور بیشمار تماشاچی قضاوتگر تلاش میکند تعادلش را حفظ کند. و هربار که زمین میخورد به ناامیدی مطلق میرسد. اما پا پس نمیکشد. تجربهی شکست و ناکامی در این راه به او کمک میکند حس کودکانهاش را دوباره پس بگیرد: شهامتِ یاد گرفتن، مبتدی بودن و تمنا. او در روایتی که میخوانید از آن شگفتی دیوانهوار زندگی مینویسد که با یادگیری هرروزهی چگونه زیستن ممکنش میکنیم.
برای مطالعهی کامل روایت نسخهی چاپی شمارهی اول را تهیه کنید.